عروسک شیطانی قسمت پایانی

رفتم بخوابم که دیدم یه چیزی زیر پتوهست لامپو روشن کردم از کنار تخت خون میریخت اروم پتو رو کنار زدم و نه باز نه اون عروسک برگشته بود ولی مثل همیشه نبود از چشاش مثل رود خون میریخت ونفس میکشه و نبض داشتعروسکو پرت کردم یه گوشه دویدم و در اتاقو قفل کردم  و از خونه زدم بیرون ساعت حدودا ده شب بود میدونستم به هر کی خبر بدم این خبرو باور نمیکنه و حتی اگه شخصا بیاد که بخواد عروسکو ببینه عروسک هیچ رفتار غیر عادی از خودش نشون نمیده دست کردم تو جیبم صد هزار تومن تو جیبم بود یه مسافر خونه کنار خونمون بود یه اتاق کرایه کردم ولی تا صبح خواب نرفتم صبح که برگشتم خونه همه چی عادی به نظر میرسید قفل در اتاقو باز کردم  اروم دستگیر درو کشیدم و درو باز کزدم باورم نمیشد همه چی عادی بود رختخواب خونی پاک پاک بود و هیچ اثری از عروسک نبود فک کردم همه چی خیالات بوده تا وقتی که ساعت حدودا سه شب شد  داشتم یه فیلم مستند میدیدم که  صدای شکستن پنجره از اتاق خواب اومد درو با ترس و لرز باز یه کاغذ که توسط سنگی که بهش چسبیده بود شیشرو شکسته بود کف اتاق بود کاغذو باز کردم  نه دوباره شروع شد رو کاغذ با خون نوشته بود دیشب یادت رفت منو ببری فهمیدم خواستم که از اتاق برم بیرون که در اتاق با صدای بلندی بسته شد و در خود به خود قفل شد اروم یه نوشته رو دیوار ظاهر شد نوشته بود امشب دیگه جایی نمیری اومدم برم درو بشکنم که یه دست کوچیک با نیروی فوق العاده پامو گرفت سرمو به سمت پام برگردوندم دست عروسکه بود که از زیر تخت بیرون اومده بود پامو محکم تکون دادم ولی ول نکرد با اون پام یه لگد زدم به دستش و رفتم طرف در چند بار بهش تنه زدم و درو شکوندم یه شمشیر تزینی تو خونمون بود ورش داشتم عروسک اروم از اتاق اومد بیرون خیلی ارامش داشت انگار داره تفریح میکنه شمشیرو گرفتم جلوم  تا از خودم دفاع کنم شمشیرو بردم عقب و با یه حرکت شمشیرو تو چشم عروسک فرو کردم عروسک هیچ کار نکرد فقط یه لبخند شیطانی زد و دوباره راه افتاد دوباره خواستم با شمشیر ضربه بزنم کهچشماش سرخ شد و یه نگاه به شمشیر کرد شمشیر تو دستم مثل شمع آب شد بعد اروم دستشو رو شمشیر آب شده کشید شمشیر شکل چاقو به خودش گرفت ورش داشت منم اروم عقب میرفتم پشتم دیوار بود تو آشپز خونه بودم و همینطور جلو میومد امدم برگردم که منم یه جاقو بردارم که عروسک چاقو رو تو پام فرو کرد افتادم زمین و خونم روی زمین جاری شد بعد اومد طرف صورتم و چاقو رو فرو کرد تو چشمم نعره بلندی زدم که کل ساختمونو لرزوند چاقورو برد واسه کور کردن چشم دیگه چاقورو اروم گذاشت جلو چشم و فشار داد زورش خیلی زیاد بود هر چی سعی میکردم کنار نمیفتاد هر لحظه چشم تار تر میدید فقط داد میزدم بالاخره با یه حرکت پرتش کردم  یه گوشه همون لحظه از دیدم در خونرو شکستن همسایه ها ریخت داخل خونه و عروسک افتاد رو زمین و من از شدن خونریزی بیهوش شدم فقط یادم میاد تو بیمارستان به هوش اومدم خیلی تار میدیدم تقریبا انگار هیچی نمیدیدم پرستار گفت خدا رو کسر حالت بهتره هر وقت آماده بودی یک ملاقاتی داری بعدشم پلیس واسه برسی میاد ازت چن تا سوال میپرسه  گفتم اماده هستم بگو بیام

-سامان چه بلایی سرت اومده چت شده الان خوبی

-گفتم کار عروسکه هست سهیل همونیو که گفتی اوردی

گفت اره الان دم دره باید بره عروسکرو ببینه

- خب کلید تو جاکفشی هست برش دار برو فقط خیلی مواظب باش

-باشه حواسم هست تو فقط استراحت کن زود خوب بشی

پرستار اومد گفت بسه دیگه پلیس عجله داره و از هم خدافظی کردیم و رفت پلیس اومد و ازم توضیح خواست هر چی گفتم باور نمیکرد و اخرم مثلا ادعا کرد باور کرده و رفت پرستار گفت خیلی خب امشب مرخصی دلم شور میزد سهیلو میزد گوشیشو جواب نمیداد بالاخره شب شد رفتم خونه درو باز کردم یه لامپ کم نور تو خونه روشن بود دیدم زمین قرمزه دست زدم دیدم خون هست خونو دنبال کردم دیدم که وای نه یه نفر سلاخی شده رو زمینه باورم نمیشد با وجود اینکه بد میدیدم فهمیدم سهیله اشک چشمو پر کرد یه نگاه به اطراف کردم یه نفر دیگه هم هم که به قتل رسیده بود یه ذره اونور افتاده بود همینطور که نگاه میکردم یکی با یه چوب کوبوند تو سرم بیدار که شدم دیدم روی تخت بسته شدم و یه دریل دقیقا رو پیشونیمه خواستم داد بزنم ولی دهنم بسته بود عروسک دریلو تو دستش گرفته بود و گفت دیگه وقت مردنه و دریلو روشن کرد و اورد جلو تا فرو کنه تو مغزم اروم اونو رو پیشونیم فشار داد از ته دل داد زدم  ولی دیگه خیلی دیر بود

پایان



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 11 مرداد 1394برچسب:, | 21:24 | نویسنده : محمد |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.